تکوینِ عشق
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبدِ دوّاربماند (حافظ)
امروزه بسیاری از افراد وجودِ عشق را شرطی لازم برای ازدواج به شمار میآورند و معمولاً تصوری که از عشق دارند یک عشق رمانتیک است که این همه در باره آن فیلم، داستان و آهنگ و ترانه ساخته شده و میشود. این نوع دوست داشتن و عشق بخصوص برای جوانان اهمیت بیشتری پیدا کرده، اما جالب است بدانیم که این گرایش و تمایل پدیدهی نو و تازه در تاریخ به شمار میآید. به عبارت دیگر، با نگاه به تاریخ و پیشینهی عشق باید بگوئیم که عشق به معنای امروزی آن یا عشق رمانتیک در تاریخ زندگی بشر از سابقهی طولانی برخوردار نیست. این امر اگرچه عجیب به نظر میرسد ولی واقعیت دارد. اقوام بدوی موجود نیز ظاهراً عشق را زیاد نمیشناسند و حتی در زبانِ بسیاری از این قبیلهها بهندرت کلمه مستقلی برای بیان عشق وجود دارد. محرک اعضاء این قبیلهها برای ازدواج بیشتر میلِ به داشتن فرزند و غذاست، نه چیزی که ما آن را عشق مینامیم. در بعضی از این اقوام جشن ازدواج با بیعلاقگی بسیار برگزار میشود و از عشق و احساسات به معنایی که ما میشناسیم خبری نیست.
تاریخ نیز نشان میدهد که در نزد اقوام گوناگون و فرهنگهای متفاوت، عشق و احساسات رمانتیک نقش چندانی در ازدواج نداشته است و اکثر ازدواجها به دلایل اقتصادی، سیاسی، خانوادگی و عملی یا مصلحتی صورت میگرفته است. در یونان باستان شیفتگی نسبت به دیگری نوعی ساعتتیری و خٌلبازی محسوب میشد و ربطی به ازدواج و زندگی خانوادگی نداشت. در عوض یونانیان عشق افلاطونی را ارج مینهادند. منظور از عشق افلاطونی، ستایش غیرِجنسی فرد محبوب است که معمولاً در عشق و علاقه میان دو مرد تجسم مییافت.
در اروپا پدیدهی عشق در قرون وسطی شکل گرفت و آنرا بهعنوان یک احساس مقدس و خالص که ربطی به میل جنسی ندارد، میشناختند. عشق به غیرهمجنس در قرن دوازده میلادی در مفهوم عشق درباری تجسم یافت. در عشق درباری، شوالیهی که عشق را در قالب تکاپویی نجیبانه و با شکوه جستجو میکرد، خود را با شوقی پایانناپذیر وقفِ عشق به یک بانوی اشرافی میکرد. این عشقِ خیالپردازانه، لطیف، باشکوه و لااقل در عالم نظر عاری از شُبههی جنسی بود.
در طول پنجصد سال بعد، بهتدریج این تصور به وجود آمد که عشق میتواند خوشایند و شرافتمندانه باشد. در حقیقت از قرن هفدهم و هجدهم بود که در اروپا و بخصوص در انگلستان این فکر ایجاد شد که احساسات رمانتیک میتوانند منجر به پایانی شادکامانه شوند. با آنهم هنوز این که یک نفر دارای احساسات عاشقانه نسبت به همسر خود باشد رواج زیادی نداشت.
حتا امروزه نیز اگر سراسر کره زمین را در نظر بگیریم، این فرض که عشق حتماً باید در پیوند با ازدواج باشد استثناء است و نه قاعده. در هندوستان تنها در این اواخر است که عشق در میان طبقات متوسط به عنوان مبنای ازدواج جای ازدواجهای از پیش مقررشده یا تعیینشده را گرفته است. در آمریکا این عقیده که ازدواج باید بر مبنای عشق صورت گیرد رواج زیادی دارد. شاید توسعه فردگرایی و گسترش کامروایی اقتصادی است که به جوانان اجازه میدهد تا براثر برخورداری از استقلال اقتصادی زوج خود را فارغ از نظر و تحمیلات خانوادگی انتخاب کنند.
به هر حال، در طولِ قرنها نگاه به عشق برمبنای چهار وجه شخصی تنوع داشته است. این چهار وجه در عینِ حال منعکسکنندهی ابهاماتی است که در این ارتباط وجود دارد. این چهار وجه و پرسشهایی که در رابطه با هریک مطرح میشوند، از این قرارند:
-ارزشِ فرهنگی: آیا عشق حالتی مطلوب و مقبول یا نامطلوب و نامقبول است؟
-جنسیت: آیا عشق باید جنسی باشد یا عاری از هرگونه تعلق جنسی؟
-جهتگیری جنسی: عشق به غیرهمجنس و نیز همجنس هریک چه توضیح و توجیهی دارند و تفاوت آنها در چیست؟
-وضع زناشویی: آیا باید عاشق همسر خود باشیم؟
امروزه هم اگر به تعابیری که از عشق میشود یا اظهار نظرهایی که درباره آن گفته میشود نگاهی بیندازیم، با ردِپای همین چهار وجه روبرو میشویم. مثلاً وقتی صحبت از عشق میشود اکثراً با نظریاتی از این قبیل روبرو میشویم:
•عشق دیوانگی است.
•عشق ربطی به ازدواج ندارد.
•عشق نیازمندِ تماسِ جنسی نیست.
•عشق یک جستجوی باشکوه، عالی و شرافتمندانه است.
•سرنوشت محتوم عشق نابودی است.
•عشق دروغ است.
•عشق میتواند شاد و کامل باشد.
•عشق و ازدواج در یک راستا هستند.
این تعبیرها میتوانند منعکسکنندهی تنوعات معمول فرهنگی و تاریخی باشند، اما در عینِ حال نشاندهندهی این واقعیت مهم اند که عشق میتواند اشکال متنوعی داشته باشد.
امّا چگونه میتوان به تعریفی از عشق دست یافت؟ هنگامی که در سنای آمریکا درخواست بنیاد ملی علوم آن کشور جهت تخصیص بودجه برای پژوهشی در باب روانشناسی عشق مطرح شد، سناتور ایالت ویسکانسن در سخنان خود گفت که آمریکاییها میخواهند بعضی چیزها به صورت راز باقی بمانند و در صدر چیزهایی که ما نمیخواهیم بدانیم این است که چرا یک مرد عاشق یک زن میشود یا بالعکس.
عشق یک راز است و مانند بسیاری از دیگر وجوه زندگی انسان (احتمالا) به صورت یک راز نیز باقی خواهد ماند، البته دلفریب ترین رازها. عشق تجربهایست که مانند برخی دیگر از تجربههای زندگی بیان یا انتقال کامل معنای آن به دیگری امکانپذیر نیست و کسی نمیتواند بهجای کس دیگری عاشق شود. در جهان کالاسالار امروز، عشق تنها چیزی است که نمیتواند به صورت کالا عرضه شود و آن چیزی هم که در این بازار جنبه کالایی میگیرد و به صورت عشق بستهبندی میشود، در حقیقت عشق نیست.
عشق آن قدر سرشار از تناقضات است و چنان در اشکال بینهایت متنوعی وجود دارد که شما میتوانید هرچه میخواهید در بارهی آن بگویید و هر طور میخواهید آن را تعریف کنید، به نحوی که تقریباً درست باشد یا حداقل نتوان آن را رد کرد. بنابراین نمیتوان از یک تعریف واحد و مشخصی درباب عشق سخن راند. اما به هرحال کوشش انسانها در طی قرون در حوزههای گوناگون شناخت از قبیل دین، فلسفه، ادبیات، هنر و… برای شناسایی این پدیده میتواند قابل استفاده باشد.
در قلمرو روانشناسی و علوم رفتاری هم پژوهشگران این حوزه به سهم خود سعی در تبیین و شناخت عشق داشته اند و گاه تعاریفی را ارائه کرده اند. مثلاً گفته میشود که عشق یک حالت عاطفی شدید شامل جذبه و کشش (attraction) ، شوقِ جنسی، و توجه عمیق نسبت به دیگری است. در حقیقت عشق شدیدترین، نیرومندترین و دیرپاترین صورت جذبه و کشش (attraction) است.
شاید بتوان با ذکر برخی مشخصههای عشق به تعریف آن نزدیک شد. این مشخصهها عبارتند از ارتباطِ بین فردی، حمایت کردن و حمایت شدن، درک عمیق آن دیگری، حساسیت به نیازهای او، سهیم شدن در تبادل اطلاعات، افکار و احساسات شخصی، کمک به دیگری، احتیاج داشتن به او و به طور همزمان برانگیختن احساس احتیاج داشتن متقابل در او.
در توصیف عشق نباید مبنای طبیعی و مادی و یا به زبان امروزی فیزیولوژیک و زیست شناختی (بیالوجیک) آنرا نادیده گرفت. از این دیدگاه زندگی در کل بر مداری میچرخد که مرکز و محور آن تغذیه و تناسل است. تغذیه وسیلهی است برای تولید نسل و تولید نسل وسیلهی است برای تدارک تغذیه و عشق به دنبال گرسنگی به وجود میآید و رفتارهای جفت جویانه را شکل میدهد. به عبارت دیگر، غریزهی جنسی محرک اصلی بروز و حضور عشق است، پس بحث در عشق غیرجنسی اصولاً نوعی خلط مبحث است.
از سوی دیگر در رشد تکاملی افراد نیز عشق به معنای مورد نظر ما پس از بلوغ جنسی رخ میدهد، پس تکوین عشق مسیر درازی را میپیماید که از گرسنگی آغاز میشود و به مرگ میانجامد. لذا بیهوده نیست که میگویند: “هرجا که زندگی است، عشق در کارست، و چون مرگ در میان آید، از عشق نیز خبری نخواهد بود.” پس میتوان چنین نتیجه گرفت که اصولاً نیازهای نوع بشر با زبان گرسنگی روح و جسم سخن میگویند و از این جاست که عشق سر برمی آورد.
اما برخی از فلاسفه برآنند که هر امر معنوی دارای یک اصل و پایه مادی و طبیعی است و هر امر مادی حاصل نوعی گسترش و بسط معنوی است. لذا عشق بر مبنای یک پایه طبیعی آغاز میشود، اما میتواند به درجه ای از کمال برسد که هیچ امر معنوی به آن درجه دست نیافته باشد. از این روست که می گویند تنها عشق میتواند بر مرگ پیروز شود زیرا عشق پیش از فنای جسم روح را به مرحله ای از رفعت ترقی می دهد که صبغهء فنا ناپذیری می یابد.
از این جاست که برخی از متفکران برآنند که عشق حاصل و هدیه تمدن است. به قول ویل دورانت، هرجا که تمدن بیشتر است یک امر معنوی در مُحرک جنسی تولید نسل بسط و افزایش مییابد. بیشک ارتقاء تمدن پیوسته همراه کنترل غرائز صورت گرفته که متاسفانه در بسیاری از موارد به سرکوب کلی غرائز انجامیده است. اما اگر تمدن مسیر کنترل غرایز را طی نمیکرد، شکلگیری جوامع انسانی امکانپذیر نبود و اصلاً تمدنی به وجود نمیآمد.
بخش عمدهای از نیروی قوانین اجتماعی مبتنی بر کنترل غرائز انسانی است تا انسانها بتوانند با مهار پرخاشگری، ستیزهجویی و ویرانگری نیازهای خود به تغذیه و تناسل را در یک چهارچوب مشخص تامین کنند. تمدن و قانون همین چهار چوب و آن چیزی است که فریادهای وحشیانه جفتجویی غارنشینان بدوی را به تغزل عاشقانهُ شاعران تبدیل میکند.
حال باید پرسید پس چرا عشق رمانتیک به مفهوم امروزی آن تنها در سدههای اخیر بوجود آمده است؟ برخی از صاحبنظران میگویند رشد تمدن با به تاخیر انداختن ازدواج موجب میشود که امیال جنسی و جسمی برآورده نشود و فرد به دروننگری و تخیل پناه برد و معشوق و محبوب را در هالهای تخیلی مجسم کند که حاصل امیال ارضاء نشدهی اوست. زیبایی یک چیز ناشی از نیروی میل به آن است، میلی که منع و جلوگیری آن را نیرومندتر میکند و ارضاء و اقناع موجبِ تضعیف آن میشود. بروز عشق ناشی از این تمایل است و زوال آن نیز که به صورت عشقهای زودگذر تجلی مییابد از کمرنگ شدن این میل حاصل میشود.
عوامل بروز عشق
اغلب عشق حالتی انفعالی در نظر گرفته میشود که عارض میگردد، یا از دنیایی ناشناخته فرا میرسد و بر آدمی مستولی میشود. امّا عشق هم مانند بسیاری از پدیدهها نیاز به وجود عوامل و شرایط خاصی دارد تا به وجود آید. مثلاً برای بروز عشق یا عاشق شدن وجود آمادگی قبلی ضرورت است. یک فرد در هر شرایط و هر زمانی آمادگی عاشق شدن را ندارد. در حقیقت برای عاشقی سه شرط عمده باید وجود داشته باشد:
1- برانگیختگی عاطفی: (emotional arousal) فرد باید در یک حالت برانگیختگی احساسی باشد یا عاملی این برانگیختگی را به وجود بیاورد تا بتواند عاشق شود. این برانگیختگی باید از شدت بالا برخوردار باشد. همهی ما از دیدن یک منظرهی زیبا به هیجان میآییم، اما تنها یک نقاش است که براثر تماشای آن منظره ممکن است چنان دچار برانگیختگی احساسی شود که تاثیر آن را به صورت یک شاهکار نقاشی منعکس کند. اصولاً شدت یک تجربه احساسی بستگی به میزان برانگیختگی فیزیولوژیک آن دارد. هر اندازه برانگیختگی بالاتر باشد، شدت آن تجربه احساسی بیشتر است. البته تعبیر این تجربه هم جای خود را دارد. یک تجربه واحد میتواند باتعبیرهای متفاوت احساسات گوناگونی را برانگیزد. مثلاً اگر یک سگ وارد اطاق انتظار یک داکتر شود، یک نفر ممکن است غش کند، دیگری ممکن است اصلاً توجهی به او نکند و به روزنامه خواندن ادامه دهد، و سومی امکان دارد بگوید چه سگ مقبولی است و او را نوازش کند. تجربه یکی است ولی تعبیر افراد متفاوت است. لذا واکنشهای احساسی گوناگون به چشم میخورد. تعبیر یک تجربه هم بستگی به عوامل دیگری دارد. مثلاً برخورد با زنی که از نظر یک نفر جذاب در نظر گرفته میشود موجب برانگیختگی احساسی او میشود. اما اطلاق زیبا به آن زن بستگی به ملاکهای فرد برای زیبایی و ارزشهای فرهنگی جامعهای که در آن زندگی میکند و تجربههای قبلی او دارد.
از سوی دیگر، انواع گوناگون برانگیختگی احساسی قابل تبدیل به یک دیگرند و احساسات رمانتیک را تحت تاثیر قرار میدهند. در روم باستان از این امر آگاه بودند و مردان جوان معشوق خود را به مسابقات گلادیاتورها میبردند، زیرا معشوق تهییج و برانگیختگی احساسی ناشی از هیجان مسابقه را به حساب جذابیت فیزیکی مرد میگذاشت و به حضور او نسبت میداد. هنگامی که والدین یک زوج جوان که عاشق یک دیگرند مانع از وصال یا ازدواج آن دو میشوند، این ناکامی موجب بروز خشم در عاشق و معشوق میشود، که به نوبهی خود برانگیختگی احساسی اولیه عشق را افزایش میدهد. شدت عشق در بسیاری از داستانهای عاشقانه مانند رومئو و ژولیت یا لیلی و مجنون با این موضوع بستگی دارد.
۲- شرط دوم بروز عشق وجود فردی است که در فرهنگ فرد عاشق سوژه و موضوع یا هدف مناسبی برای احساسات عاشقانه باشد. یعنی وجود موضوع عاشقی یا عشق (love object) یکی از شرایط اولیهی ایجاد عشق است. بدیهی است که عشق بدون وجود معشوق نمیتواند وجود داشته باشد. اما تعریف و تصویر این معشوق در فرهنگهای مختلف و نزد افراد گوناگون متفاوت است. معشوق باید مشخصاتی داشته باشد تا سوژه عشق قرار گیرد. این مشخصات در مورد زنان میتواند جذابیت فیزیکی و در مردان موقعیت اجتماعی باشد یا هر عامل دیگری که در یک فرهنگ مشخصی یا نزد یک فرد خاص ارزش عاشق شدن را داشته باشد.
۳- شرط سوم بروز عشق آن است که مفهوم عشق رمانتیک به معنای امروزی آن در فرهنگ و زمینهی فرهنگی فرد وجود داشته باشد، یعنی شخص در فرهنگی مثل فرهنگ اکثر کشورهای امروزی بار آمده باشد که مفهوم عشق رمانتیک از راههای مختلف مانند رُمان، سینما، تئاتر، موسیقی، تلویزیون و غیره در آن تبلیغ شود. این امر بخصوص در نسل جوان اهمیت دارد زیرا از یکسو عشق به دوران جوانی تعلق دارد و از سوی دیگر مخاطب این رسانهها بیشتر جوانان هستند و جوانان نیز به موضوعاتی که دارای چاشنی عشق رمانتیک است توجه بیشتری نشان میدهند.
باید کمی هم از جذابیت (attraction) بگوییم، زیرا جذابیت است که در بافتِ شرایط ذکر شده و در همراهی با آنها زمینهی لازم برای بروز عشق را مهّیا میکند. جذابیت یا کشش و جاذبه منعکسکنندهی میزانی است که ما دیگران را دوست داریم و فقدان آن با دوست نداشتن همراه خواهد بود.
عواملی که در ایجاد کشش و جاذبه موثراند:
۱- همجواری یا نزدیکی فیزیکی: صرف نظر از برخورد یا ملاقات اولیه، همجواری یا مجاورت است که باعث بروز عشق و یا شدت یافتن و تداوم آن میشود. تصور عشق بدون این همجواری دشوار است. به هرحال این همجواری است که باعث میشود مثلاً دو همکار یا دانشجوی همدرس کم کم احساس کشش نسبت به یک دیگر کنند و در صورت تداوم این همجواری و وجود سایر عوامل، آشنایی اولیهی آنان تبدیل به عشق شود.
۲- معامله به مثل: ما کسانی را دوست خواهیم داشت که ما را دوست دارند. بیهوده نیست که از دیر باز گفته اند عشق، عشق میآورد. نشان دادن احساسات مثبت باعث میشود که دیگران ما را دوست بدارند و این امری دوجانبه است و داستان عشق به خصوص در اوایل آن سرشار از فرازهایی است که احساسات دوستانه متقابل از طرف عاشق و معشوق ابراز میشود که خود منجر به افزایش شدت احساسات عاشقانه میشود.
۳- جذابیت جسمی: جذابیت جسمی از دیر باز در فرهنگهای گوناگون امری مورد ستایش بوده است. این ستایش در حوزههای گوناگون هنر مانند ادبیات، نقاشی، موسیقی و مجسمهسازی منعکس شده است. زنان و مردان زیبا به دفعات موضوع و سوژه آثار هنری قرار داشته اند و حتی در تاریخ نیز نقش بارزی ایفا کرده اند. معیارهای زیبایی یا جذابیت جسمی در طول قرنها تغییر کرده اند. روزگاری چاقی از آن رو که نشان دهنده رفاه و ثروت بود معیار زیبایی افراد محسوب میشد. امروزه برعکس لاغری و تناسب اندام تصاویر ایده آل جامعهی معاصر را تشکیل میدهند و تاکید بر زیبایی جسمی و معیارهای روز آن مانند لاغری و اندام ورزشکارانه حتی تبدیل به یک وسواس عمومی شده است.
معیارهای زیبایی در زن و مرد متفاوت است و دستخوش تغییر نیز میشود. به هرحال واقعیت آن است که افراد زیبا چه زن و چه مرد بیشتر دوست داشته میشوند و موضوع عشق قرار می گیرند. مطالعات نیز این یافته را تایید میکنند. در مورد زیبایی باید گفت اولاً کسانی که زیباترند محبوب ترند و بیشتر به عنوان شریک عشقی برگزیده میشوند. ثانیاً این تصور عمومی وجود دارد که افراد زیبا دارای ویژگیهای مثبت دیگر نیز هستند. یعنی مثلاً چنین تصور میشود که این افراد باهوشتر، جالبتر، معاشرتیتر و مستقلتر نیز هستند. از همین رو افراد زیبا در مصاحبهها یا ارزیابیهای شغلی همیشه نمرهی بالاتری میگیرند. بنابراین میتوان گفت که جذابیت جسمی برای دارندگان آن یک موهبت است، ولی برای کسانی که در معرض آن قرار میگیرند ممکن است ارزیابی واقعبینانه شرایط را با دشواری روبرو کند.
ناگفته نماند که در عشق و عاشقی مردها بیشتر تحت تاثیر جذابیت فیزیکی و جسمی زنها قرار میگیرند، یعنی مردان زنهایی را ترجیح میدهند که از لحاظ فیزیکی زیبا و جوان باشند و موقعیت اجتماعی یا درآمد آنها اهمیت چندانی برایشان ندارد. حال آن که برای زنان موقعیت اجتماعی و توانایی کسب درآمد مردان بر جذابیت فیزیکی آنان ارجحیت دارد. جالب است که پژوهشها نشان میدهند که در دوران اولیه آشنایی یا نامزدی مردها در توانایی کسب درآمد و موقعیت اجتماعی خود مبالغه می کنند، یا به عبارت بهتر خود را پولدارتر و مهمتر جلوه میدهند، حال آن که زنان به نحوی مبالغه آمیز بر زیبایی و جوانی خود تاکید میورزند و به عبارت سادهتر جلوهفروشی میکنند؛ اما پس از گذشت زمان و تثبیت رابطه و ازدواج هر دو گروه به سطوح عادی و واقعی باز میگردند و دیگر از مبالغه و ظاهرسازی خبری نیست.
در باب چگونگی جذابیت جسمی باید گفت اکثر افراد چه زن و چه مرد ترکیبی از ویژگیهای کودکانه با مشخصات بزرگسالانه در صورت را بیشتر میپسندند و دوست دارند. مثلاً ترکیب چشمهای درشت با بینی کوچک و گونهای استخوانی و برجسته بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. همچنین مشخصات متمایز مانند لبخند بزرگ از مقبولیت بیشتری برخوردار است. از سوی دیگر، برخلاف تصور عموم، مشخصههای مقبول جسمی خیلی غیرمعمول و استثنایی نیستند و به ارزشهای متوسط یک جامعه نزدیکتر هستند. مثلاً در مورد بلندی قد برخلاف تصور رایج، اکثر زنان از مردان خیلی قد بلند خوششان نمیآید و قد متوسط بیشتر مورد نظر آنان است.
وقتی از جذبه و کشش سخن میرانیم در حقیقت از دوست داشتن (و نه عاشقی) صحبت میکنیم. حال باید دید که این دوست داشتن که میتواند تبدیل به عشق شود چه تفاوتی با عشق دارد؟ به نظر میرسد که تفاوت میان این دو حالت جنبه کمّی و کیفی دارد. اما در عین حال می توان این دو حالت را روی یک طیف تجسم کرد که در درجات پایین تر (دوست داشتن) نسبت به درجات بالاتر (عشق) منطق و عقلانیت بیشتری وجود دارد. در این زمینه پژوهشهایی صورت گرفته و حتی معایناتی بر مبنای مقیاسهای متفاوت این دو به وجود آمده است. مثلاً در مقیاسهای مربوط به دوست داشتن، مشخصههایی مانند مسئولیتپذیری و توانایی کسب احترام مطرح است، ولی در مقیاسهای مربوط به عشق، دلبستگی (اگر با او نباشم غمگین و تیرهروزم)، توجه عمیق (اگر او احساس بدی داشته باشد باید او را شاد کنم) و صمیمیت، حتی تا حدِّ احساس تمّلک وجود دارد.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.